دیمآ سآن

جایی که کلمآت کم می آورند و وآژه هآ بی معنآ میشوند...!

209

جمعه ۱۴۰۱/۰۸/۱۳، 8:51

+این روزها بیشتر از قبل از همه چیز فاصله گرفتم ، بیشتر مشغول غربال کردن ِ ورودی ها هستم .

یه گندهایی این وسط هم میزنم مثل ِ پاک کردن انیمه هام و سریال هام :)! هنوز خودم تو شوکم...

+این روزها ، مثل ِ آتیش میمونم ، از درون میسوزم و میسوزونم . توی برخورد های اجتماعی ام فاقد هرگونه احساسات میشـم... و بعد از چندساعت تازه میزارم احساساتم مثل ِ عذاب وجدان نمود پیدا کنه... دیگه به شناختی که از خودم داشتم شک کردم ، حتی نسبت به مورد علاقه هام... نمیدونم انگاری باز همه ی شخصیت هایی که میتونستم باشم قاطی شده :) یچیزی از آب در اومده که خودمم نمیتونم درکش کنم ...

+ چتری هامم بلند شده ، داره روی اعصابم میره ... رشد اینا از رشد کل موهای من بیشتر بود خداوکیلی :) خلاصه دارم مقاومت میکنم که نرم باز کوتاه کنم کلا ... میخوام بزارن بلند شن بعد برم مرتبشون کنم . یه مدتی هم بود که همش تار موی سفید میدیدم .

+دیگه اینکه ... این دو سه روز هوا بارونی بود و بدجور جذاب... حتی دیروز پاشدم رفتم بیرون . واقعا هوای زیبایی بود ...

+مدتی بود که زیاد با دوست ِ درونگرام حرف نزده بودم ؛ یه گوشه دنج نشسته بودم و همینطوری به آدم ها نگاه میکردم که خودش منو دید و اومد سمتم.حرفای جالبی بهم دیگه زدیم. بهم گفت تو علی رغم اینکه آدم صبوری هستی ولی آدم تکرار نیستی. اینکه مدام یک چیزی رو تکرار کنی. و نمیدونین چقدر لذت بخش بود اینکه اون آدم هایی که فکر میکردین شمارو میشناسن ، حداقل به این شناخت اولیه و مهم رسیدن...! هرچند که صمیمی دیگه نیستیم و از دورانی که زیاد باهم میگشتیـم 8 سال گذشته ... اما باز هم جذابیت داشت حرفهایی که میزد درباره ی من ... بهم یه حرفهایی زد که متوجه شدم چقدر میتونیم شبیه هم باشیم . هر بار که ازش میپرسیدم " نظرت چیه ؟ چجور میشه حلش کرد ؟ " متوجه میشدم که اصلا مشکلات خودش رو حل نمیکنه :) بلکه رهاش میکنه... خودش رو سرگرم میکنه تا فراموش کنه . اون مشکلات بعدها بزرگتر میشن... این خیلی فرق داره با مسئله ی ( تو همه چیز رو نمیتونی کنترل کنی ) . منو یاد خودم مینداخت . بارها توی نوشته های اون زمانم از لفظ ِ ( غده ی چرکین سرطانی ) نوشته بودم . این غده همونی بود که باید درمان میشد . زخمی بود که باید از ریشه حل میشد ... سعی کردم تو همون گفت و گوی 10 دقیقه ای بیشتر بشناسمش. و حقیقتا بیشتر به این نتیجه رسیدم که چقدر تفکراتم ازش درست بوده !

+ دوست ِ istp ایم ؛ که تا حالا منو فقط با موی " خیلی " کوتاه دیده بود ، با دیدن موهای الانم فرمودن که هر دوتاش خیلی بهم میاد :) . یجاهایی وسط ِ حرفهام که درباره آینده بود و خودمون ، بهم گفت یک چیزهایی گفت که بیشتر مطمئن شدم... یجایی وسط حرفهاش بهم گفت که خیلی بهم میاد روانشناسی بخونم و مطالعه کنم :)

و این زیباست که آدمها بهم میگن که با من راحتن ، راحت حرف میزنن و خودشونن جلوی من ... چون فکر میکنن من قضاوت نمیکنم کسی رو :)

این که آدم ها این رو به زبون میارن یعنی اینکه ... تلاش هام برای این مسئله جوابگو بوده ... ​​​​​​​

person دیمآ