50
هیچ وقت سعی نکرد خاص باشه . همیشه خودش بود . فکر میکرد هرکسی که خودش باشه جذابه و خاصتره .مثلا ؛ اینطوری شد که در عین خجالتی بودن ، شیطنت میکرد ، هم میخندید و هم گریه میکرد . گاهی مثل ِ ادمهای عادی بود گاهی مثل ِ دیوونه ها . گاهی اخم میکرد و گاهی بلند بلند میخندید . گاهی مثل یه فرشته بود و گاهی هم شیطانی و ...
اون یه چیز خاص درونش داشت . هیچی نبود جز عقیده ی " من باید خودم باشم " . همین باعث شده بود که بتونه در عین حال همه چیز باشه و هیچ چیز نباشه . قطعا کسی که با اون برخورد میکرد و بیشتر اونو میشناخت ، میفهمید که اون یه آدم عادیه که تفکرش اونو خاصتر کرده . میفهمید که اون یه نعمته .
- تکه هایی از آسمان
۱۴۰۰/۰۶/۲۶
+ [ شنبه ۱۴۰۱/۰۵/۲۹ ] [ 12:6 ] [ دیمآ ]